بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
يكى از رفقاى مؤ من گفت : دوستى دارم كه در خيابان سيروس مغازه دارد وى اين حكايت را برايم نقل كرد و گفت :
روزى برايم خبر آوردند كه يكى از آقايان سادات با زن و بچه اش در منزل يك كليمى اتاقى گرفته و وضعشان خوب نيست من به اتفاق دوستى از آنها ديدن كردم . ديدم در اتاقى نمناك ، بدون فرش و وضع نامرتّب و حالى زار و نزار است ؛ پرسيدم : چرا در منزل مسلمانان اتاق نگرفتيد؟ گفتند: به ما ندادند. از آنجا برگشتم و تا قبل از غروب وسايل خوراك و فرش و بخارى آنها را فراهم كردم و وقتى كه اتاقشان گرم شد و خاطر جمع شدم كسرى ديگرى ندارند به منزل رفتم .
نيمه هاى شب پيغمبر اكرم (ص )، حضرت فاطمه زهرا صديقه طاهره (عليهاالسلام ) آقا على و حسنين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) را در خواب ديدم .
حضرت صديقه كبرى (عليهاالسلام ) رو به پيامبر فرمود: اين شخص به امور فرزندان من رسيدگى كرد، دعايى در حقش بكنيد. پيغمبر اكرم (ص ) رو به امام حسين (ع ) كرد و فرمود: يا حسين دعايش كن . آقا امام حسين (ع ) دعا كرد و فرمود: خدايا! او را بيامرز.
پيامبر فرمود: اين دعا كم است باز هم دعا كن . امام حسين (ع ) فرمود: خدايا! زيارت مرا نصيبش كن .
از خواب بيدار و بسيار خوشحال شدم . در آن ايام ويزاى عراق نمى دادند. صبح روز بعد يكى از افسران شهربانى را كه با من دوست بود، ديدم گفت : فلانى كجايى كه دربه در عقبت مى گردم . مى خواهم برايت يك ويزاى عراق بگيرم ، بروى كربلا. گفتم : مطلب از چه قرار است ؟ گفت : همان كسى كه به تو وعده زيارت را داد او به من امر فرمود: برايت پاسپورت بگيرم . و گرفت و روز بعد به من داد و من از بركت خدمت به فرزند حضرت زهرا(عليهاالسلام ) و دعاى آن حضرت در آن سال موفق به زيارت امام حسين (ع ) شدم .
( معراج اولياء، ص 62 )
اللهم صل علی فاطمه وابیها و بعلها و بنیها و السّرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: